دور کردن. راندن: رجم کن این لعبت شنگرف را در قلم هم نسخ کش این حرف را. خاقانی. ، دشنام دادن. (ناظم الاطباء) ، سنگسار کردن. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی)
دور کردن. راندن: رجم کن این لعبت شنگرف را در قلم هم نسخ کش این حرف را. خاقانی. ، دشنام دادن. (ناظم الاطباء) ، سنگسار کردن. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی)
یا رحم کردن بر کسی. بطور غمخواری و نرمدلی مهربانی کردن. (ناظم الاطباء). رحمت آوردن. رحمت نمودن. رحم آوردن. عطوفت و نرمدلی نمودن: یارب بیافریدی رویی بدین مثال خود رحم کن بر امت و از راه شان مکیب. شهید بلخی. گر آیی و این حال عاشق ببینی کنی رحم و در وقت زی وی گرایی. زینبی. از من بردی تو دزد بی رحمت دزدان نکنند رحم بر راهی. ناصرخسرو. رحم کن رحم نظر بازمگیر لطف کن لطف خبر بازمگیر. خاقانی. گرچه جانی ازنظر پنهان مشو رحم کن در خون جان ای جان مشو. خاقانی. رحم خواهی رحم کن بر اشکبار رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر. مولوی. به پیر کهن بر ببخشد جوان توانا کند رحم بر ناتوان. (بوستان). که درمانده ام دست گیر ای صنم به جان آمدم رحم کن بر تنم. (بوستان). مکن رحم بر گاو بسیارخوار. (گلستان). تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما. حافظ. بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است وای بر شیری که آتش در نیستان افکند. صائب. رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند. صائب. کمی آهسته تر ای کاروان سالار رحمی کن من افسرده دل هم دلبری در کاروان دارم. شورش. ، از جرم و تقصیر کسی درگذشتن. بخشودن. (ناظم الاطباء)
یا رحم کردن بر کسی. بطور غمخواری و نرمدلی مهربانی کردن. (ناظم الاطباء). رحمت آوردن. رحمت نمودن. رحم آوردن. عطوفت و نرمدلی نمودن: یارب بیافریدی رویی بدین مثال خود رحم کن بر امت و از راه شان مکیب. شهید بلخی. گر آیی و این حال عاشق ببینی کنی رحم و در وقت زی وی گرایی. زینبی. از من بردی تو دزد بی رحمت دزدان نکنند رحم بر راهی. ناصرخسرو. رحم کن رحم نظر بازمگیر لطف کن لطف خبر بازمگیر. خاقانی. گرچه جانی ازنظر پنهان مشو رحم کن در خون جان ای جان مشو. خاقانی. رحم خواهی رحم کن بر اشکبار رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر. مولوی. به پیر کهن بر ببخشد جوان توانا کند رحم بر ناتوان. (بوستان). که درمانده ام دست گیر ای صنم به جان آمدم رحم کن بر تنم. (بوستان). مکن رحم بر گاو بسیارخوار. (گلستان). تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما. حافظ. بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است وای بر شیری که آتش در نیستان افکند. صائب. رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند. صائب. کمی آهسته تر ای کاروان سالار رحمی کن من افسرده دل هم دلبری در کاروان دارم. شورش. ، از جرم و تقصیر کسی درگذشتن. بخشودن. (ناظم الاطباء)
جنگیدن و جنگ و نبرد کردن. (ناظم الاطباء) : که در کشور هند چون رزم کرد بدان را سر اندرکشیده به گرد. فردوسی. سپاهی ز استخر بی مر ببرد بشد ساخته تا کند رزم کرد. فردوسی. وز آن پس کنی رزم با اردوان که اختر جوان است و خسرو جوان. فردوسی. اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار. منوچهری. به دشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد به سختی سپاه. اسدی
جنگیدن و جنگ و نبرد کردن. (ناظم الاطباء) : که در کشور هند چون رزم کرد بدان را سر اندرکشیده به گرد. فردوسی. سپاهی ز استخر بی مر ببرد بشد ساخته تا کند رزم کرد. فردوسی. وز آن پس کنی رزم با اردوان که اختر جوان است و خسرو جوان. فردوسی. اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار. منوچهری. به دشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد به سختی سپاه. اسدی
نوشتن. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). ترقیم. (تاج المصادر بیهقی) : ترا جانت نامه است و کردار خط به جان بر مکن جز به نیکی رقم. ناصرخسرو. مژده ترا ز چرخ که چرخ ای ملک همی بر ملک و عمر تو رقم جاودان کند. مسعودسعد. کردم بر جان رقم شکر شب و مدح می کآمدن دوست را بود ز هر دو سبب. خاقانی. ، مهر نمودن، تمام کردن مکتوب، ترتیب دادن و مرتب ساختن. (ناظم الاطباء) ، نقش کردن. تحریر: در وجد و حال همچو حمام است چرخ زن بر دیده نام عشق رقم کرده چون حمام. خاقانی
نوشتن. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). ترقیم. (تاج المصادر بیهقی) : ترا جانت نامه است و کردار خط به جان بر مکن جز به نیکی رقم. ناصرخسرو. مژده ترا ز چرخ که چرخ ای ملک همی بر ملک و عمر تو رقم جاودان کند. مسعودسعد. کردم بر جان رقم شکر شب و مدح می کآمدن دوست را بود ز هر دو سبب. خاقانی. ، مهر نمودن، تمام کردن مکتوب، ترتیب دادن و مرتب ساختن. (ناظم الاطباء) ، نقش کردن. تحریر: در وجد و حال همچو حمام است چرخ زن بر دیده نام عشق رقم کرده چون حمام. خاقانی
نوشتن و رقم کردن. (ناظم الاطباء). نوشتن. (یادداشت مؤلف) : بر او صد دینار رسم کردند، یعنی نوشتند. (یادداشت مؤلف) ، نشان نمودن، نقشه کشیدن. (ناظم الاطباء). ترسیم کردن. کشیدن. (یادداشت مؤلف) ، نقش نمودن. (ناظم الاطباء) ، رسم نهادن. معمول ساختن. (یادداشت مؤلف). متداول کردن، ستودن. (یادداشت مؤلف)
نوشتن و رقم کردن. (ناظم الاطباء). نوشتن. (یادداشت مؤلف) : بر او صد دینار رسم کردند، یعنی نوشتند. (یادداشت مؤلف) ، نشان نمودن، نقشه کشیدن. (ناظم الاطباء). ترسیم کردن. کشیدن. (یادداشت مؤلف) ، نقش نمودن. (ناظم الاطباء) ، رسم نهادن. معمول ساختن. (یادداشت مؤلف). متداول کردن، ستودن. (یادداشت مؤلف)
دست آموز کردن. (ناظم الاطباء). نرم کردن. از سرکشی بدر آوردن. از توسنی بنرمی آوردن. اهلی ساختن. خویگر کردن. اهلی کردن. اخت کردن. مقابل توسن کردن. مقابل بدرام کردن: اخداء، رام و خوار کردن کسی را. تخییس، رام کردن کسی را. خیس، رام کردن کسی را. (منتهی الارب) : که نام نیکو مرغی است فعل نیکش دام ز فعل خویش بدان دام رام باید کرد. ناصرخسرو. گفتم هوا بمرکب خاکی توان گذاشت گفتا توان، اگر بریاضت کنیش رام. خاقانی. ره انجام را زیر زین رام کرد چو انجم در آن ره کم آرام کرد. نظامی. - امثال: عقل انسان میتواند شیر درنده را هم رام کند. (از بنقل فرهنگ نظام). ، مطیع فرمان نمودن. (ناظم الاطباء). مطیع و محکوم کردن. (از ارمغان آصفی). مطیع کردن. باطاعت درآوردن. فرمانبر ساختن. فرمانبردار کردن. بزیر فرمان درآوردن: جهان را بفرمان خود رام کرد در آن رام کردن کم آرام کرد. نظامی. گشت چو من بی ادبی را غلام آن ادب آموز مرا کرد رام. نظامی. سلیمانم بباید نام کردن پس آنگاهی پری را رام کردن. نظامی. گریه با من رام کرد آن دلبر بیگانه را کی فتد مرغی بدامی گر نریزی دانه را. عیسی یزدی (از ارمغان آصفی). ، راست کردن. نشانه گرفتن. با هدف تراز کردن. یکراست روان کردن بسوی نشانه: بسوی زفر کردم آن تیر رام بدان تا بدوزم دهانش بکام. فردوسی. و رجوع به رام در معنی ’روان’ و ’مقابل سرکش در جمادات’ شود
دست آموز کردن. (ناظم الاطباء). نرم کردن. از سرکشی بدر آوردن. از توسنی بنرمی آوردن. اهلی ساختن. خویگر کردن. اهلی کردن. اخت کردن. مقابل توسن کردن. مقابل بدرام کردن: اخداء، رام و خوار کردن کسی را. تخییس، رام کردن کسی را. خیس، رام کردن کسی را. (منتهی الارب) : که نام نیکو مرغی است فعل نیکش دام ز فعل خویش بدان دام رام باید کرد. ناصرخسرو. گفتم هوا بمرکب خاکی توان گذاشت گفتا توان، اگر بریاضت کنیش رام. خاقانی. ره انجام را زیر زین رام کرد چو انجم در آن ره کم آرام کرد. نظامی. - امثال: عقل انسان میتواند شیر درنده را هم رام کند. (از بنقل فرهنگ نظام). ، مطیع فرمان نمودن. (ناظم الاطباء). مطیع و محکوم کردن. (از ارمغان آصفی). مطیع کردن. باطاعت درآوردن. فرمانبر ساختن. فرمانبردار کردن. بزیر فرمان درآوردن: جهان را بفرمان خود رام کرد در آن رام کردن کم آرام کرد. نظامی. گشت چو من بی ادبی را غلام آن ادب آموز مرا کرد رام. نظامی. سلیمانم بباید نام کردن پس آنگاهی پری را رام کردن. نظامی. گریه با من رام کرد آن دلبر بیگانه را کی فتد مرغی بدامی گر نریزی دانه را. عیسی یزدی (از ارمغان آصفی). ، راست کردن. نشانه گرفتن. با هدف تراز کردن. یکراست روان کردن بسوی نشانه: بسوی زفر کردم آن تیر رام بدان تا بدوزم دهانش بکام. فردوسی. و رجوع به رام در معنی ’روان’ و ’مقابل سرکش در جمادات’ شود
فلنجیدن گرد آوردن، افزودن گرد کردن اندوختن گرد کردن گرد آوردن: (اموال بسیار جمع کرد)، فراهم کردن غند کردن: (لوازم و اسباب خانه را جمع کرد تا با وسیله نقلیه حمل کنند)
فلنجیدن گرد آوردن، افزودن گرد کردن اندوختن گرد کردن گرد آوردن: (اموال بسیار جمع کرد)، فراهم کردن غند کردن: (لوازم و اسباب خانه را جمع کرد تا با وسیله نقلیه حمل کنند)